معلم پای تخته داد می زد
صورتش از خشم گلگون بود ...
و دستانش به زیر پوششی از گرد ...
پنهان بود ....
........ ولی آخر کلاسی ها
لواشک بین خود تقسیم می کردند ....
ادامه مطلب...
آدمی درآغوش خدا غمی نداشت
پیش خدا حسرت هیچ بیش و کمی نداشت
دل از خدا برید و در زمین نشست
صدبار عاشق شد
و دلش شکست.
به هر طرف نگاه کرد
راهش بسته بود
یادش آمد یک روز
دل خدا را شکسته بود...